life
10 نکته در کار تیمی
ارسال شده توسط tamadonEH در جمعه, 08/24/2018 - 08:47سلام
اگر شما هم در یک سازمان، یک شرکت یا یک تیم کار میکنی؛ خوب می دونی که تعاملات انسانی و ارتباطات افراد با همدیگه بزرگ ترین معضل و مهم ترین مسئله است. اگر ارتباطات درست تعریف شده باشه فضای کاری بسیار دلپذیر میشه و امکان رشد پروژه و رشد افراد فراهم میشه اما خدا نکنه که خلاف این باشه.
پادکستی گوش می دادم از اسد صفری که بعضی از نکات رو خلاصه و یک سری مطلب هم خودم بهش اضافه کردم. فقط برای اینکه خونده شه به صورت خیلی خلاصه و تیتروار میارم:
- در ازای یک کار خوب؛ این فرد نیست که پاداش می گیرد بلکه تیم باید پاداش بگیرد.
- ...
مرز بین مهربانبودن و سادهبودن
ارسال شده توسط tamadonEH در د., 06/12/2017 - 11:41سلام
این جملهی معروفیـه که میگن «موقعی که میخوای خوبی کنی مثل باران باش و واست فرقی نکنه که کجا میباری...» یا «باران باش و نپرس کاسههای خالی از آن کیست»
حالا سوال اینه که با این اوضاع تکلیف اون افرادی که منتظر بقیهاند تا از خوبیهاشون سوءاستفاده کنند چی میشه؟! (نباید به خاطر یک جملهی زیبا، واقعیت رو فراموش کرد.)
احساس میکنم بعضی وقتها خوبیکردن به افرادی که لیاقت خوبیدیدن رو ندارند باعث «تبدیل شدن خوبی به انتظار» یا «سوء استفاده از فرد» میشه و فرد احساس سادهبودن یا مورد سوء استفاده قرار گرفتن میکنه. اینجا تکلیف چیه؟! بازم باید مثل باران بارید؟
بله! درسته! همیشه باید مثل باران بارید اما...
امید به زندگی-سال ۱۳۹۵ چجوری بوده؟
ارسال شده توسط tamadonEH در د., 03/20/2017 - 03:58سلام
با خیلی از دوستام که صحبت میکردم فکر میکردند که سال ۱۳۹۵ سال خوبی نبوده و دعای سال تحویلشون هم این بود که خدایا لطفا شرایط همینجوری بمونه و بدتر نشه!
منم تا سال پیش تقریبا همین حس رو داشتم اما خب امسال کمی فرق میکنه...
حالا دو حالت پیش میآد: یا زندگیتون واقعا داغونه یا فکر میکنید که داغونه! پارامترهای یک زندگی داغون چیه؟ مثلا یه ورزشکار میگه امسال هیچجایی مدال نیاوردم یا یک هنرمند میگه نتونستم آلبوم جدیدی منتشر کنم یا یک مهندس(!) میگه نتوسنتم برم فرانسه وژاپن یا یه مهندس دیگه میگه اصلا نتونستم به سفر برم... (از همین جا به جامعهی مهندسین سلام میکنم)
منم اومدم زندگی خودم رو با موارد زیر مقایسه کردم و بسته به موفقیت در هر مورد به خودم نمره دادم... البته از این متن قراره چهار نتیجه بگیریم که در آخر میارم. فقط یادت باشه که میخوام روی نقاط مثبت و قشنگ تمرکز کنم و مشکلات رو لیست نمیکنم.
۱. کارهای بزرگی که انجام دادم
۲. چندتا لحظهی فراموش نشدنی داشتم؟
۳. چقدر به مردم کمک کردم؟
۴. کتاب هایی که خوندم
۵. فیلم های قشنگی که دیدم
۶. تئاترهایی که رفتم
۷. مسافرت ها و گردش ها
۸. چقدر پول در آوردم
۹. چندتا موضوع و مطلب جدید در حوزهی کاری خودم یاد گرفتم
احساس واقعی ز مکان و زمان جداست...
ارسال شده توسط tamadonEH در ی., 09/25/2016 - 12:41سلام! سلامی بعد از مدت زمانی طولانی...
خیلی وقت پیش در مطلب «دل عاشق به پیغامی بسازد» نوشته بودم که حتما شما هم دوستایی دارید که خیلی وقته همدیگر رو ندیدید و وقتی به هم میرسید بهم میگین که :«یاد قدیما بخیر که همهش با هم بودیم اما الان سالی یکبار هم به زور همدیگرو میبینیم و...»
این مطلب رو هم میخوام با همین مقدمه ادامه بدم. حتما تو هم آدمهایی رو در اطرافت سراغ داری که از جنس معرفتاند و خالصاند. چند وقته اونها رو ندیدی؟ چند وقته بهشون تلفن یا ایمیل نزدی؟ چند وقته حتی از حال هم با خبر نیستید؟
آیا اینها باعث میشه که از ارزش طرف مقابلت که ممکنه استادت، رفیقت یا حتی فامیلت باشه چیزی کم بشه؟
دانش یا ثروت
ارسال شده توسط tamadonEH در د., 03/28/2016 - 08:49سلام
از خودم راضیام. مثل انسانهای متکبر! این حسیه که وقتی چیزی رو به صورت خودخوان و بدون معلم یاد میگیرم پیش خودم دارم...
میمونه بحث پول. بحث پول بهتر است یا ثروت؟ منظورم دانش بود
مطمئنا پول بهتره ولی دانش آدم رو تسکین میده. پول قدرت خارجی میآره و دانش قدرت درون.
آدمهای فقط پولدار از درون تهیاند و آدمهای اهل دانش بدون پول زندگیشون داغونه.
وقتی سگها آدم میشوند [تعجب نکنید]
ارسال شده توسط tamadonEH در جمعه, 03/04/2016 - 03:53بعد از مدتها سلام
امروز بعد از حدود ۳ ماه اومدم کوه. دیشب کلی لباس گرم برداشتم چون قرار بود زمستون باشه! اسمش رووشه دیگه؟! اما یا من اشتباه اومدم یا زمستون داره ادای اواخر بهار رو در میاره!! آخه چرا اینجا زمین خشکه؟! نمیگم چرا روی «کوه» شمال تهران برف نیست؛ اون که طلبش... حداقل میتونست خاک کمی خیس باشه یا شاخههای درختها تر باشه تا دل من هم...
حالا به این موضوع کاری ندارم. چند دقیقه پیش یه صحنهای دیدم که خیلی برام آشنا بود و در یک لحظه من رو یاد آدمها(!) انداخت. بعدش یاد جملاتی افتادم که بعضی از رفتارهای بد آدمها رو با سگ مقایسه میکنه ولی این اتفاق اینقدر توی جامعه زیاد شده که رفتار سگها با هم دیگه برام خیلی تکراری بود. البته بازیگرای قبلی همه آدم بودند. همینجوری بریم جلو تا ببینیم نسل بشر به کدوم سمت میره...
آب حیات ۱: زندگی عادی و خوب
ارسال شده توسط tamadonEH در ی., 10/04/2015 - 16:15سلام
شایعه شده بالای یک قلهی بلند که تا حالا هیچکس نتونسته به اون برسه یک دریاچهی خیلی بزرگ قرار داره که به خنکی و زلالی آب اون در دنیا وجود نداره... اسمش رو میذارم آب حیات. هر کسی که به آب حیات رسیده رستگار شده و به تمام آرزوهاش رسیده.
عزم کردم به آب حیات برسم. وقتی با بقیه در موردش صحبت کردم خیلیها میگفتند این کار دیوانگیه که بخوای از این کوه بالا بری و قبل از اینکه بهش برسی تلف میشی و جون خودت رو از دست میدی... بهم میگفتند که باید به همین آب چاهی که در شهر وجود داره بسنده کنم؛ چون اکثر مردم با همین آب سپری میکنند و زندگی عادی و خوبی هم دارند...
شعر فارسی، حس ایرانی
ارسال شده توسط tamadonEH در جمعه, 09/18/2015 - 11:47سلام
دیروز، روز شعر و ادب فارسی و بزرگداشت استاد شهریار بود...
شعر همیشه با احساسات آدمها بازی میکنه و گاهی یک بیت شعر کاری میکنه که هزارتا کتاب و سخنرانی اون تاثیر رو نداره... نمیدونم خارجیها هم مثل ما به شعر علاقه دارند یا نه اما چیزی که کاملا معلومه اینه که ما ایرانیها یه جور دیگه به شعر نگاه میکنیم...
این که برای هر حسی از انسان، شعرهای زیادی وجود داره نشون میده که ما آدمها چه شاد باشیم و چه غمگین، چه وصال باشه و چه دوری و صبر، چه خیانت باشه و چه وفاداری به معشوق، چه بخوایم تعریف کنیم یا حتی بخوایم از مناظر بگیم باز هم به سراغ شعر میریم...
در این میان دو دسته آدم وجود دارند:
اونهایی که شعر بقیه رو میخونند و سراغ احساسات خودشون رو در اشعار بقیه میگیرند
و دستهی بعدی اونهایی که احساسات خودشون رو به شعر میکشند و صفا میکنند...
چه حرفها که درونم نگفته میماند خوشا به حال شماها که شاعری بلدید
خوشا به حال شاعران و البته بیشتر از همه خوش به حال کسی که شعر «علی(ع) ای همای رحمت»ش غوغا کرد... خوش به حال تبریز و تبریزیها...
در انتها هم شعر زیبا و مشهور استاد رو با صدای خودشون قرار میدم
تولدم مبارک :)
ارسال شده توسط tamadonEH در جمعه, 09/11/2015 - 13:41سلا!!!م
بله دیگه؛ امروز روز بزرگیه چون تولدمه... یکسال پیش در همچین روزی (البته نصف شب بود) تصمیم گرفتم این وبلاگ رو راه بندازم! به همین زودی گذشت و وبلاگ من امروز یکسالش تموم میشه:) یه جورایی میشه گفت که من این وبلاگ رو به دنیا آوردم اما برعکس اینهایی که میگن بزرگترین درد دنیا، درد زایمانه من که هیچی حس نکردم :دی
در این مدت تعداد ۸۹ مطلب رو منتشر کردم و در اونها از هک و امنیت و زندگی و خبر و همایش و... حرف زدم.
اگرچه در بین این مطالب بیشتر از کامپیوتر نوشتم اما با توجه به اینکه اکثر اونها ترجمهی مقالات دیگران بوده خیلی دوستشون ندارم؛ (اصلا مگه کامپیوتر خودش چیه که ترجمهی مقالات بقیه بخواد چیز با ارزشی باشه) اما برعکس این موضوع، جملاتم در زمینهی امنیت اطلاعات و همینطور مطالب مربوط به زندگی رو بیش از هرچیز دیگهای دوست دارم و به نظرم ارزش واقعی وبلاگم به همین مطالبه و بنابراین لیستشون رو اینجا هم میارم...
دل عاشق به پیغامی بسازد
ارسال شده توسط tamadonEH در جمعه, 08/21/2015 - 14:27سلام
حتما شما هم دوستایی دارید که خیلی وقته همدیگر رو ندیدید و وقتی به هم میرسید بهم میگین که :«یاد قدیما بخیر که همهش با هم بودیم اما الان سالی یکبار هم به زور همدیگرو میبینیم و...»
خوب با توجه به کار و زندگی و هزارتا دغدغهای که توی زندگیهای الان وجود داره به نظرم این عادیه که وقت کمتری رو به دوستای قدیمیتون اختصاص بدید و کمتر همدیگر رو ببینید اما برای اینکه به یاد هم باشید حتما نیازی نیست که نصف روزتون رو خالی کنید تا بتونید با هم باشید...
دیروز یکی از دوستای خوبم که خیلی وقته ندیدمش و مدت زیادی بود که از هم بیخبر بودیم، بهم ایمیل زد و گفت:
سلام رفیق قدیمی؛ یه وقت دلت برا ما تنگ نشه؛ امروز phpconf بود؛ جات خالی؛ گفتم مقاله هاشو برات بفرستم :)