آب حیات۴: امید
سلام
این نوشته ادامهی مطلب «آب حیات۳: خداحافظی»ـه.
الان چند ماهی میشه که راهی این سفر شدم. راه سخته. شبهاش سختتره… وقتی هیچ نوری وجود نداره که راه رو برات روشن کنه و بهت امید بده نا امید میشی. وقتی کسی همسفرت نیست و موبایل هم آنتن نمیده که حتی به مقدار کم از کسی باخبر بشی غصهی تنهایی رو میخوری. از شب میترسی و در یک جمله: کم میاری… بهترین امیدی که برای ادامهی راه داری حرفی بود که گفت:
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید که مردهایم ز داغ بلندبالایی
اینجوری حتی اگر وسط راه تلف بشی و بمیری هم…
…اینجوری میشه که به مرگ، امید میبندی! پس خیلی هم غیرمنطقی نیست.