آب حیات۵: چشمه‌های زلال

سلام

این نوشته ادامه‌ی مطلب «آب حیات۴: امید»ـه.

خیلی تشنه‌م شده… منظورم از خیلی اینه که حتی برداشتن یه قدم دیگه‌ هم با کلی سخته همراهه اما آیا این تشنگی دلیل این میشه که از چشمه‌های وسط راه بنوشم؟!

درسته که آب چشمه‌ها از آب چاهی که درون شهر بود خیلی زلال‌تر و شفاف‌تر و بهتره و اصلا قابل مقایسه نیست اما اگر قرار باشه این چشمه‌های زلال رو با آب حیات مقایسه کنم باید بگم که :«میان ماه من تا ماه گردون    تفاوت از زمین تا آسمان است»

نه تنها برای رسیدن به چشمه‌های زلالی که در وسط راهند نباید از جاده‌ی اصلی فاصله بگیرم بلکه حتی نباید به این موضوع فکر کنم… چرا؟! چون خطر همیشه در کمینه…

آب حیات۴: امید

سلام

این نوشته ادامه‌ی مطلب «آب حیات۳: خداحافظی»ـه.

الان چند ماهی میشه که راهی این سفر شدم. راه سخته. شب‌هاش سخت‌تره… وقتی هیچ نوری وجود نداره که راه رو برات روشن کنه و بهت امید بده نا امید می‌شی‌. وقتی کسی همسفرت نیست و موبایل هم آنتن نمی‌ده که حتی به مقدار کم از کسی باخبر بشی غصه‌ی تنهایی رو می‌خوری. از شب می‌ترسی و در یک جمله: کم میاری… بهترین امیدی که برای ادامه‌ی راه داری حرفی بود که گفت:

به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید        که مرده‌ایم ز داغ بلندبالایی

اینجوری حتی اگر وسط راه تلف بشی و بمیری هم…

…اینجوری میشه که به مرگ، امید می‌بندی! پس خیلی هم غیرمنطقی نیست.

دانش یا ثروت

سلام

از خودم راضی‌ام. مثل انسان‌های متکبر! این حسیه که وقتی چیزی رو به صورت خودخوان و بدون معلم یاد می‌گیرم پیش خودم دارم…

می‌مونه بحث پول. بحث پول بهتر است یا ثروت؟ منظورم دانش بود

knowledge or wealth

مطمئنا پول بهتره ولی دانش آدم رو تسکین می‌ده. پول قدرت خارجی می‌آره و دانش قدرت درون.

آدم‌های فقط پولدار از درون تهی‌اند و آد‌م‌های اهل دانش بدون پول زندگی‌شون داغونه.

وقتی سگ‌ها آدم می‌شوند [تعجب نکنید]

بعد از مدت‌ها سلام

امروز بعد از حدود ۳ ماه اومدم کوه. دیشب کلی لباس گرم برداشتم چون قرار بود زمستون باشه! اسمش رووشه دیگه؟! اما یا من اشتباه اومدم یا زمستون داره ادای اواخر بهار رو در میاره!! آخه چرا اینجا زمین خشکه؟! نمی‌گم چرا روی «کوه» شمال تهران برف نیست؛ اون که طلبش… حداقل می‌تونست خاک کمی خیس باشه یا شاخه‌های درخت‌ها تر باشه تا دل من هم…

dogs like humans

حالا به این موضوع کاری ندارم. چند دقیقه پیش یه صحنه‌ای دیدم که خیلی برام آشنا بود و در یک لحظه من رو یاد آدم‌ها(!) انداخت. بعدش یاد جملاتی افتادم که بعضی از رفتارهای بد آدم‌ها رو با سگ مقایسه می‌کنه ولی این اتفاق اینقدر توی جامعه زیاد شده که رفتار سگ‌ها با هم دیگه برام خیلی تکراری بود. البته بازیگرای قبلی همه آدم بودند. همینجوری بریم جلو تا ببینیم نسل بشر به کدوم سمت میره…

آب حیات۳: خداحافظی

سلام

این نوشته ادامه‌ی مطلب «آب حیات۲: تصمیم بزرگ»ـه.

خوب من دیگه تصمیمم رو گرفته‌بودم. حالا وقتش بود که از بقیه خداحافظی کنم و راهی این سفر بشم. خداحافظی همیشه سخته. مهم نیست که قراره از کجا به کجا برید. حتی اگر جای جدید بهتر از جای قبلی باشه بازهم وقتی قراره از جامعه‌ی خودتون جدا بشین همیشه با سختی همراهه. مثال ساده‌ش میشه مثل کسی که برای ادامه‌ی تحصیل در دانشگاه مجبوره از خانواده‌ش جدا بشه و به شهر دیگه‌ای بره… همیشه این کار جزء سخت‌ترین کارها بوده…

وقتی آدما قراره واسه یه مدت طولانی نباشن از دو دسته خداحافظی می‌کنند:
۱) همکارها و همسایه‌ها و دوست‌های معمولی
۲) خانواده و جامعه‌ی خودشون.

روایتی از یکی از بازماندگان فاجعه‌ی لامپدوسا

سلام

خانم Fanus یکی از بازماندگان فاجعه‌ی لامپدوسا در اکتبر ۲۰۱۳ است که در اون ۳۵۰ نفری (پناهجویی) که قصد داشتند از مدیترانه عبور کنند، در این دریا غرق شدند و تنها ۱۵۰ نفر موفق به عبور شدند. این نوشته به زبان اوست– پیشنهاد می‌کنم اگر روحیه‌ی حساسی دارید این متن رو نخونید:

lampedusa ghost ship

تنها چیزی که یادمه اینه که توی آب از خواب بیدار شدم و نمی‌دونستم که چه اتفاقی افتاده و تلاش می‌کردم که شنا کنم اما نمی‌تونستم. شروع کردم مثل سگ‌ها به دست‌وپا زدن. هرچقدر که بیشتر دست‌وپا می‌زدم بیشتر احساس غرق‌شدگی می‌کردم.

هیچکسی رو نمی‌دیدم که حرکت کنه؛ تنها چیزی که به چشم می‌خورد بدن‌های شناور و بدون حرکت بود. در یک لحظه دیدم که یک مرد جوان، گردن من رو به شدت گرفته؛ وقتی این اتفاق افتاد فهمیدم که جفت‌مون داریم غرق می‌شیم و تنها چاره‌ای که برام مونده‌بود این بود که با اون بجنگم تا بذاره برم. وقتی به پشتم نگاه کردم دیگه نتونستم اون رو ببینم…