چرا «کتابخوان بودن» رو دوست ندارم
سلام
این عنوان اصلا یک عنوان روزنامهای و فقط برای جذب خواننده نیست. من واقعا دوست ندارم که به عنوان کتابخوان شناخته شم؛ نه به خاطر اینکه کتابخوان بودن بده اتفاقا شاید خیلی هم خوب باشه اما این صفت به من حس بدی می ده و شاید به خاطر گذشته بوده. گذشته ای که در ادامه آوردمش:
خاطره اول:
سال ۸۷ بود که به یکی از همکلاسیهام در دانشگاه -که می دونستم اهل کتابخونده و در واقع کتابخوانـه- گفتم که یک رمان قشنگ رو بهم معرفی کنه تا منم بخونم. تقریبا تا اون موقع هیچ مطالعهی غیردرسی و غیرکامپیوتری نداشتم و می خواستم اولین کتابی که می خونم واقعا ارزش خوندن رو داشته باشه.
شنیدید میگن که هیشکی مثه عشق اول نمیشه؟!! به نظر من هم، هیچ کتابی مثل کتاب اول نمیشه. پس باید در انتخابش خیلی دقیق بود. دوست کتابخوان من، رمان «بادبادک باز» رو معرفی کرد و گفت که یکی از بهترین رمانهای نوشته شده است. منم با هزار شور و شوق شروع به خوندنش کردم ولی تقریبا ۲۰۰ صفحه از کتاب رو خونده بوم که ازش خسته شدم و کنارش گذاشتم!!!
دوستم: چی؟!!! از بادبادک باز خوشت نیومد؟ مگه میشه؟ هر کسی از این کتاب خوشش میاد! این یکی از بهترین هاست و…