وقتی سگ‌ها آدم می‌شوند [تعجب نکنید]

بعد از مدت‌ها سلام

امروز بعد از حدود ۳ ماه اومدم کوه. دیشب کلی لباس گرم برداشتم چون قرار بود زمستون باشه! اسمش رووشه دیگه؟! اما یا من اشتباه اومدم یا زمستون داره ادای اواخر بهار رو در میاره!! آخه چرا اینجا زمین خشکه؟! نمی‌گم چرا روی «کوه» شمال تهران برف نیست؛ اون که طلبش… حداقل می‌تونست خاک کمی خیس باشه یا شاخه‌های درخت‌ها تر باشه تا دل من هم…

dogs like humans

حالا به این موضوع کاری ندارم. چند دقیقه پیش یه صحنه‌ای دیدم که خیلی برام آشنا بود و در یک لحظه من رو یاد آدم‌ها(!) انداخت. بعدش یاد جملاتی افتادم که بعضی از رفتارهای بد آدم‌ها رو با سگ مقایسه می‌کنه ولی این اتفاق اینقدر توی جامعه زیاد شده که رفتار سگ‌ها با هم دیگه برام خیلی تکراری بود. البته بازیگرای قبلی همه آدم بودند. همینجوری بریم جلو تا ببینیم نسل بشر به کدوم سمت میره…

بعد از مدت‌ها سلام

امروز بعد از حدود ۳ ماه اومدم کوه. دیشب کلی لباس گرم برداشتم چون قرار بود زمستون باشه! اسمش رووشه دیگه؟! اما یا من اشتباه اومدم یا زمستون داره ادای اواخر بهار رو در میاره!! آخه چرا اینجا زمین خشکه؟! نمی‌گم چرا روی «کوه» شمال تهران برف نیست؛ اون که طلبش… حداقل می‌تونست خاک کمی خیس باشه یا شاخه‌های درخت‌ها تر باشه تا دل من هم…

dogs like humans

حالا به این موضوع کاری ندارم. چند دقیقه پیش یه صحنه‌ای دیدم که خیلی برام آشنا بود و در یک لحظه من رو یاد آدم‌ها(!) انداخت. بعدش یاد جملاتی افتادم که بعضی از رفتارهای بد آدم‌ها رو با سگ مقایسه می‌کنه ولی این اتفاق اینقدر توی جامعه زیاد شده که رفتار سگ‌ها با هم دیگه برام خیلی تکراری بود. البته بازیگرای قبلی همه آدم بودند. همینجوری بریم جلو تا ببینیم نسل بشر به کدوم سمت میره…

حرفم همینجا تموم شده‌بود ولی برای اینکه از کنجکاوی در بیای ماجرا رو برات تعریف می‌کنم:

توی دربند چیزی که زیاد پیدا می‌شه سگ‌های ولگرده. البته با آدم‌ها کاری ندارند… در یک لحظه دیدم که از در و دیوار و راه و بی‌راه داره سگ می‌ریزه و همه‌شون با صدای بلند پارس می‌کنند. تعدادشون رو که شمردم ۱۱ تا بودند. وقتی برگشتم دیدم یه نفر به فاصله‌ی ۵ متریِ من سگش رو اورده برای هواخوری! و همه دارند به سگ هواخوری حمله می‌کنند. یک نفر به ۱۱ نفر… دعوا و سر و صدا؛ مظلوم‌کشی؛ یکی رو تنها گیر اوردن؛ یه غریبه توی محله‌ی رفقا و هزارتا چرت و پرت دیگه…

شاید هم من زیادی دارم بزرگش می‌کنم…

هرچند یه بار هم که چند سال پیش با دوستام توی یکی از کافه‌های دربند نشسته‌ بودیم دقیقا صحنه‌ی مشابهی اتفاق افتاد و یه غریبه با صاحب کافه دعواش شد و در یک لحظه کلی آدم با چوب و دست خالی به سمتش رفتند که البته شانس آورد قبل از اینکه خیلی کتک بخوره فرار کرد…

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *