به احترام نابینایان
سلام
در حرم امام رضا (ع) دختر بچهای را دیدم که هیچ کلمهای نمیتوانست زیبایی او را وصف کند؛ چهرهاش درخشنده بود و احتمالاً چشمهایش غرق معصومیت. اما حیف! حیف که چشمانش پشت نقاب عینک دودیاش مخفی شده بود. او که شاد بود اما غصهی من از این بود که نمیتوانم چشمهای او را ببینم. غرق خیال بودم. تنها آرزویم این بود که کاش میشد به نحوی برای او کاری کنم تا لبخندش را ببینم. فرشتهی من که احتیاجی به اینها نداشت، پس این کار فقط و فقط به خاطر خودم بود… اصلاً انگار تمام دنیایم او شده بود. با خودم می گفتم اگر او خواهرم بود تمام دنیا را برای او میخواندم. اما واقعاً دنیای او چه شکلی بود؟
خودم را جای او گذاشتم. اگر من، او بودم و ۱۵ سال دیگر عاشق مردی می شدم یا حتی اگر مادر میشدم، چه حسی داشتم؟! این که عاشق کسی باشی و نتوانی او را تصور کنی چگونه است؟! احتمالاً تنها چیزی که می خواهم ببینم همین خواهد بود. واقعاً چه شکلی است؟ شاید هم من اشتباه میکنم… شاید تصور این دختر از صداها یا از لمسکردن بسیار قویتر از من باشد… اصلاً که گفته منی که چشمِ سر دارم می توانم خوب درک کنم یا خوب بشناسم؟ اصلاً مگر درککردن و حسکردن مساوی دیدن است؟!
نمیدانم… نمیدانم… اما این را میدانم که به این دختر و به تمام حسهای او احترام میگذارم… ببخش اگر غلط نوشتم…
سلام
در حرم امام رضا (ع) دختر بچهای را دیدم که هیچ کلمهای نمیتوانست زیبایی او را وصف کند؛ چهرهاش درخشنده بود و احتمالاً چشمهایش غرق معصومیت. اما حیف! حیف که چشمانش پشت نقاب عینک دودیاش مخفی شده بود. او که شاد بود اما غصهی من از این بود که نمیتوانم چشمهای او را ببینم. غرق خیال بودم. تنها آرزویم این بود که کاش میشد به نحوی برای او کاری کنم تا لبخندش را ببینم. فرشتهی من که احتیاجی به اینها نداشت، پس این کار فقط و فقط به خاطر خودم بود… اصلاً انگار تمام دنیایم او شده بود. با خودم می گفتم اگر او خواهرم بود تمام دنیا را برای او میخواندم. اما واقعاً دنیای او چه شکلی بود؟
خودم را جای او گذاشتم. اگر من، او بودم و ۱۵ سال دیگر عاشق مردی می شدم یا حتی اگر مادر میشدم، چه حسی داشتم؟! این که عاشق کسی باشی و نتوانی او را تصور کنی چگونه است؟! احتمالاً تنها چیزی که می خواهم ببینم همین خواهد بود. واقعاً چه شکلی است؟ شاید هم من اشتباه میکنم… شاید تصور این دختر از صداها یا از لمسکردن بسیار قویتر از من باشد… اصلاً که گفته منی که چشمِ سر دارم می توانم خوب درک کنم یا خوب بشناسم؟ اصلاً مگر درککردن و حسکردن مساوی دیدن است؟!
نمیدانم… نمیدانم… اما این را میدانم که به این دختر و به تمام حسهای او احترام میگذارم… ببخش اگر غلط نوشتم…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟نظری بدهید!