انسانیت

چرا «کتاب‌خوان بودن» رو دوست ندارم

سلام

این عنوان اصلا یک عنوان روزنامه‌ای و فقط برای جذب خواننده نیست. من واقعا دوست ندارم که به عنوان کتاب‌خوان شناخته شم؛ نه به خاطر اینکه کتاب‌خوان بودن بده اتفاقا شاید خیلی هم خوب باشه اما این صفت به من حس بدی می ده و شاید به خاطر گذشته بوده. گذشته ای که در ادامه آوردمش:

reading challenge

خاطره اول:
سال ۸۷ بود که به یکی از همکلاسی‌هام در دانشگاه -که می دونستم اهل کتاب‌خونده و در واقع کتاب‌خوان‌ـه- گفتم که یک رمان قشنگ رو بهم معرفی کنه تا منم بخونم. تقریبا تا اون موقع هیچ مطالعه‌ی غیردرسی و غیرکامپیوتری نداشتم و می خواستم اولین کتابی که می خونم واقعا ارزش خوندن رو داشته باشه.

شنیدید میگن که هیشکی مثه عشق اول نمیشه؟!! به نظر من هم، هیچ کتابی مثل کتاب اول نمیشه. پس باید در انتخابش خیلی دقیق بود. دوست کتاب‌خوان من، رمان «بادبادک باز» رو معرفی کرد و گفت که یکی از بهترین رمان‌های نوشته شده است. منم با هزار شور و شوق شروع به خوندنش کردم ولی تقریبا ۲۰۰ صفحه از کتاب رو خونده بوم که ازش خسته شدم و کنارش گذاشتم!!!

دوستم: چی؟!!! از بادبادک باز خوشت نیومد؟ مگه میشه؟ هر کسی از این کتاب خوشش میاد! این یکی از بهترین هاست و...

بدافزاری که باعث خودکشی یک نوجوان ۱۷ساله شد

سلام

وقتی این خبر رو خوندم به شدت بُهتم زد و متاثر شدم و برای همین ترجمه‌اش کردم تا شما هم ببینید که چطوری شیادی‌هایی که صرفا در فضای وب صورت می گیره ممکن باعث خودکشی یک نوجوان ۱۷ ساله در دنیای واقعی بشه.
این خودکشی به دلیل یک بدافزار باج خواهی (Ransomware malware) صورت گرفته و این گونه بدافزارها برای دومین بار باعث خودکشی یک انسان شدند. شاید باور این موضوع سخت باشه اما حقیقت داره...

police-ransomware-suicide

نوجوان ۱۷ ساله ای به اسم «جوزف ادوارد» یک ایمیل جعلی از پلیس دریافت می کنه که به دلیل استفاده از سایت های غیرقانونی تحت پیگرد پلیس قرار گرفته و برای اینکه پلیس از دنبال کردن اون خودداری کنه کافیه که ۱۰۰ پوند پرداخت کنه. به وسیله ی این ایمیل، این بدافزار قاتل، روی لپ تاپ جوزف نصب می شه و زمانی که لپ تاپش بازبوده اون رو قفل می کنه.
جوزف دارای ناتوانی‌های روحی و توهماتی هم بوده و به همین دلیل وقتی این ایمیل رو می بینه فکر می کنه که واقعیه و واقعا پلیس شهرشون دنبال اونه.
در نهایت جوزف که از این اتهام به شدت ناراحت بوده خودش رو در خونه‌شون دار می زنه و خودکشی می کنه. مادر اون جسدش رو پیدا می کنه و ...

تنها دلیل کارکردن، داشتن زندگی بهتر است

سلام

روزی که می خواستم این وبلاگ رو راه بندازم به خودم گفتم که بیش از همه در مورد «زندگی» می نویسم. اما منم مثل خیلی های دیگه از یاد «زندگی» غافل شدم و شروع کردم به نوشتن مطالب مربوط به هک و امنیت و ...

مخاطب این مطلب هم دختر-پسرهای مجردند و هم اونایی که تازه ازدواج کردند. شاید شما هم در اطرافی‌ها یا دوستاتون با چنین افرادی مواجه شده باشید یا شاید هم خودتون مثل افرادی که در ادامه میارم باشید:

life is beautiful

مورد اول: دهنم سرویسه چون ازدواج کردم!

مورد دوم: فعالیت ۲۴ ساعته برای پرواز

مورد سوم: ازدواج در سن حضرت نوح

مورد چهارم: من دفاع دارم، با من کاری نداشته باشید

نتیجه گیری

شعر درخت سمی با صدای جوزف مورگان

سلام.

ابتدا فایل صوتی با صدای Joseph Morgan، سپس متن انگلیسی و بعد هم ترجمه فارسی. فقط می تونم بگم که فوق العاده است!

دانلود فایل صوتی شعر درخت سمی با صدای جوزف مورگان (Download Audio file: A Posion tree (Joseph Morgan
//صداهای اضافه به خاطر اینه که این فایل رو از سریال اصیل ها جدا کرده ام :)

شهرت پرستی به بهانه ۳ سالگی دنیس ریچی

سلام

استیو جابز بزرگه چون بقیه می گن که بزرگه!! پس شما هم بگید بزرگه... دنیس ریچی عددی نیست چون سر و صدا به پا نکرده.

...پس که اینطور...

چند روز پیش (۶ مهر) نزدیک سومین سالگرد استیو جابز بود و 9GAG عکسی که در ادامه می بینید رو توییت کرد و تا الان ۷۸۷۶ مرتبه ریتوییت و ۴۴۷۲ بار فیو شده! دوستان توییتری می دونند که 7.9K ریتوییت حتی برای 9GAG هم مقدار زیادی است. «مقدار زیادی است» یعنی چی؟ یعنی اینکه افراد زیادی این رو قبول دارند و شاید اکثریتی که این توییت رو دیدند اون رو پسند کردند. مثلا خود من ریتوییت نکردم اما کاملا قبول داشتم.

اما آیا این موضوع چیزی رو عوض می کنه؟! آیا اگر برگردیم به هفته ی بعد از مرگ استیو جابز (که میشه زمان فوت دنیس ریچی) و با توجه به اینکه الان خیلی از ما، دنیس ریچی -خالق زبان برنامه نویسی C و یونیکس- رو میشناسیم چیزی عوض میشه و اتفاق خاصی می افته و دیگه دنیس ریچی رو نادیده نمی گیریم؟!!!

ritchi

وظیفه ای به اسم لطف کردن وجود نداره!!

وقتی لطفی رو تکرار میکنی میشه انتظار و کسی حق نداره از دیگری چنین انتظاری داشته باشه

... پس که اینطور...

سلام

الان که شروع به نوشتن این پست کردم خیلی از دست خودم عصبانی ام اما امیدوارم با خوردن این لیوان قهوه، حالم بهتر شه...

بعضی از ما، جامعه ای که در اون زندگی می کنیم رو دوست نداریم و برای خودمون یه جامعه ی بهتری تشکیل دادیم که با بودن در اون حالمون بهتر میشه. این جامعه هم کوچکتره و هم دیگه مشکلات جامعه ی بزرگ رو نداره. چون خودمون انتخابش می کنیم. بر اساس سلیقه هامون، مرام زندگی مون،‌ دین مون،‌ عواطف مون و...

خوب مسلما ما از جامعه ی بزرگ انتظار خاصی نداریم. یعنی جامعه ی بزرگ هر چقدر هم که بد باشه نمی تونه ما رو «خیلی» ناراحت کنه؛ اما قضیه در مورد جامعه ای که خودمون اون رو درست کردیم فرق می کنه. چون از اون «انتظار» داریم.

lotf ya vazife

خوب بیاید ببینیم چارچوب این «انتظار» چیه؟ چون نمی خوام مطلب طولانی شه خودم شروع می کنم...

صفحه‌ها