آخرین پست های بخش آموزشی بلاگ
طراحی وب با پایتون و فریم ورک جنگو
...فصل سوم: آدرس دهی و URLها
فصل چهارم: فرم
فصل پنجم: اعتبارسنجی
بخش ششم: Django ORM
بخش هفتم: Class-Based Views
آموزش هک و امنیت
در حال راه اندازی...
انسانیت
8 توییت در مورد کتاب خواندن از زبان نیوی بنیانگذار انجل لیست
ارسال شده توسط tamadonEH در جمعه, 04/05/2019 - 13:52سلام
سال نو رو تبریک می گم.
داشتم توییتر رو ورق می زدم که به یه سلسله توییت خیلی جالب در مورد کتاب خوانی از زبان آقای نیوی بنیانگذار AngelList رسیدم. اون قدر جالب بود که تصمیم گرفتم ترجمه اش رو در وبلاگ بیارم. البته اگر موردیش برای شما عجیبه یا قبول ندارید هیچ جای نگرانی نیست و همین طور که قبلا هم نوشته بودم کتاب خوانی یک شغل یا یک علم نیست که فقط قرار باشه بر اساس یک اصول ثابت باشه. ازت دعوت می کنم که اگر وقت داشتی این مطلب رو هم که قبلا با موضوع «چرا «کتابخوان بودن» رو دوست ندارم» بلاگ کرده بودم؛ بخونی.
مرز بین مهربانبودن و سادهبودن
ارسال شده توسط tamadonEH در د., 06/12/2017 - 11:41سلام
این جملهی معروفیـه که میگن «موقعی که میخوای خوبی کنی مثل باران باش و واست فرقی نکنه که کجا میباری...» یا «باران باش و نپرس کاسههای خالی از آن کیست»
حالا سوال اینه که با این اوضاع تکلیف اون افرادی که منتظر بقیهاند تا از خوبیهاشون سوءاستفاده کنند چی میشه؟! (نباید به خاطر یک جملهی زیبا، واقعیت رو فراموش کرد.)
احساس میکنم بعضی وقتها خوبیکردن به افرادی که لیاقت خوبیدیدن رو ندارند باعث «تبدیل شدن خوبی به انتظار» یا «سوء استفاده از فرد» میشه و فرد احساس سادهبودن یا مورد سوء استفاده قرار گرفتن میکنه. اینجا تکلیف چیه؟! بازم باید مثل باران بارید؟
بله! درسته! همیشه باید مثل باران بارید اما...
احساس واقعی ز مکان و زمان جداست...
ارسال شده توسط tamadonEH در ی., 09/25/2016 - 12:41سلام! سلامی بعد از مدت زمانی طولانی...
خیلی وقت پیش در مطلب «دل عاشق به پیغامی بسازد» نوشته بودم که حتما شما هم دوستایی دارید که خیلی وقته همدیگر رو ندیدید و وقتی به هم میرسید بهم میگین که :«یاد قدیما بخیر که همهش با هم بودیم اما الان سالی یکبار هم به زور همدیگرو میبینیم و...»
این مطلب رو هم میخوام با همین مقدمه ادامه بدم. حتما تو هم آدمهایی رو در اطرافت سراغ داری که از جنس معرفتاند و خالصاند. چند وقته اونها رو ندیدی؟ چند وقته بهشون تلفن یا ایمیل نزدی؟ چند وقته حتی از حال هم با خبر نیستید؟
آیا اینها باعث میشه که از ارزش طرف مقابلت که ممکنه استادت، رفیقت یا حتی فامیلت باشه چیزی کم بشه؟
وقتی سگها آدم میشوند [تعجب نکنید]
ارسال شده توسط tamadonEH در جمعه, 03/04/2016 - 03:53بعد از مدتها سلام
امروز بعد از حدود ۳ ماه اومدم کوه. دیشب کلی لباس گرم برداشتم چون قرار بود زمستون باشه! اسمش رووشه دیگه؟! اما یا من اشتباه اومدم یا زمستون داره ادای اواخر بهار رو در میاره!! آخه چرا اینجا زمین خشکه؟! نمیگم چرا روی «کوه» شمال تهران برف نیست؛ اون که طلبش... حداقل میتونست خاک کمی خیس باشه یا شاخههای درختها تر باشه تا دل من هم...
حالا به این موضوع کاری ندارم. چند دقیقه پیش یه صحنهای دیدم که خیلی برام آشنا بود و در یک لحظه من رو یاد آدمها(!) انداخت. بعدش یاد جملاتی افتادم که بعضی از رفتارهای بد آدمها رو با سگ مقایسه میکنه ولی این اتفاق اینقدر توی جامعه زیاد شده که رفتار سگها با هم دیگه برام خیلی تکراری بود. البته بازیگرای قبلی همه آدم بودند. همینجوری بریم جلو تا ببینیم نسل بشر به کدوم سمت میره...
آب حیات ۱: زندگی عادی و خوب
ارسال شده توسط tamadonEH در ی., 10/04/2015 - 16:15سلام
شایعه شده بالای یک قلهی بلند که تا حالا هیچکس نتونسته به اون برسه یک دریاچهی خیلی بزرگ قرار داره که به خنکی و زلالی آب اون در دنیا وجود نداره... اسمش رو میذارم آب حیات. هر کسی که به آب حیات رسیده رستگار شده و به تمام آرزوهاش رسیده.
عزم کردم به آب حیات برسم. وقتی با بقیه در موردش صحبت کردم خیلیها میگفتند این کار دیوانگیه که بخوای از این کوه بالا بری و قبل از اینکه بهش برسی تلف میشی و جون خودت رو از دست میدی... بهم میگفتند که باید به همین آب چاهی که در شهر وجود داره بسنده کنم؛ چون اکثر مردم با همین آب سپری میکنند و زندگی عادی و خوبی هم دارند...
شعر فارسی، حس ایرانی
ارسال شده توسط tamadonEH در جمعه, 09/18/2015 - 11:47سلام
دیروز، روز شعر و ادب فارسی و بزرگداشت استاد شهریار بود...
شعر همیشه با احساسات آدمها بازی میکنه و گاهی یک بیت شعر کاری میکنه که هزارتا کتاب و سخنرانی اون تاثیر رو نداره... نمیدونم خارجیها هم مثل ما به شعر علاقه دارند یا نه اما چیزی که کاملا معلومه اینه که ما ایرانیها یه جور دیگه به شعر نگاه میکنیم...
این که برای هر حسی از انسان، شعرهای زیادی وجود داره نشون میده که ما آدمها چه شاد باشیم و چه غمگین، چه وصال باشه و چه دوری و صبر، چه خیانت باشه و چه وفاداری به معشوق، چه بخوایم تعریف کنیم یا حتی بخوایم از مناظر بگیم باز هم به سراغ شعر میریم...
در این میان دو دسته آدم وجود دارند:
اونهایی که شعر بقیه رو میخونند و سراغ احساسات خودشون رو در اشعار بقیه میگیرند
و دستهی بعدی اونهایی که احساسات خودشون رو به شعر میکشند و صفا میکنند...
چه حرفها که درونم نگفته میماند خوشا به حال شماها که شاعری بلدید
خوشا به حال شاعران و البته بیشتر از همه خوش به حال کسی که شعر «علی(ع) ای همای رحمت»ش غوغا کرد... خوش به حال تبریز و تبریزیها...
در انتها هم شعر زیبا و مشهور استاد رو با صدای خودشون قرار میدم
دل عاشق به پیغامی بسازد
ارسال شده توسط tamadonEH در جمعه, 08/21/2015 - 14:27سلام
حتما شما هم دوستایی دارید که خیلی وقته همدیگر رو ندیدید و وقتی به هم میرسید بهم میگین که :«یاد قدیما بخیر که همهش با هم بودیم اما الان سالی یکبار هم به زور همدیگرو میبینیم و...»
خوب با توجه به کار و زندگی و هزارتا دغدغهای که توی زندگیهای الان وجود داره به نظرم این عادیه که وقت کمتری رو به دوستای قدیمیتون اختصاص بدید و کمتر همدیگر رو ببینید اما برای اینکه به یاد هم باشید حتما نیازی نیست که نصف روزتون رو خالی کنید تا بتونید با هم باشید...
دیروز یکی از دوستای خوبم که خیلی وقته ندیدمش و مدت زیادی بود که از هم بیخبر بودیم، بهم ایمیل زد و گفت:
سلام رفیق قدیمی؛ یه وقت دلت برا ما تنگ نشه؛ امروز phpconf بود؛ جات خالی؛ گفتم مقاله هاشو برات بفرستم :)
منشاء تمام رنج و دردهای آدم
ارسال شده توسط tamadonEH در چهارشنبه, 08/05/2015 - 13:23سلام
میخوام کوتاه بنویسم. استادم بهم یاد داد که:
«درد و رنج سهمی است که افرادی مثل ما از زندگی میبرند و هیچوقت هم قرار نیست تموم بشه.»
عجب حرفی زد! راست میگفت، هیچ وقت قرار نیست تموم بشه! تا وقتی که هستیم و تا وقتی که «فکر میکنیم»، قراره این روال ادامه داشته باشه........ هرچی هم که دست و پا بزنیم و خودمون رو با چیزهای دیگه مشغول کنیم همیشه این دغدغه وجود داره.
امیدوارم یک روزی برسه که بتونم به استادم بگم: «استاد اشتباه میکردی! من دیگه هیچ مشکلی ندارم و همه چی بر وفق مرادمه و همونی شد که میخواستم»؛ اما بعید میدونم حداقل فعلا همچین اتفاقی بیفته :(
قدیما بعضی وقتها به راهحل فکر میکردم و دنبال یک راه بودم که البته بالاخره پیداش کردم!! درسته؛ راه اینکه به تموم درد و رنجها خاتمه بدید رو پیدا کردم! نکنه فکر میکنید الان میخوام بگم راهش خودکشیه؟! نـــه بــابــا! ما رو چه به این چرت و پرتها!؟!!
من و مهماننوازی چوپانها
ارسال شده توسط tamadonEH در ش., 05/02/2015 - 02:24سلام
شاید خوندن این داستان، برای بعضیها عجیب بیاد و فکر کنند که دارن یک فیلم میبینند اما همه چیز واقعیه...
ساعت ۶ صبح از خواب بیدار شدم و یک صبحونهی مفصل خوردم تا خودم رو برای سفری که بهش میگم «Roadtrip» آماده کنم. توی کولهپشتی فقط مواردی که فکر میکردم واقعا به دردم میخوره رو برداشته بودم... تجربهی اینجور سفرها رو از قبل داشتم و میدونستم از زمانی که وسیله رو پارک میکنم نهایتا ۲ ساعت پیادهروی دارم. یعنی میشد ۲ ساعت رفت + ۲ ساعت برگشت + ۲ ساعت هم اطراق کنار دریاچه!
نقشه و راههای رسیدن به اون رو شب قبل از اینترنت پیدا کرده بودم و فقط کافی بود طبق نقشه جلو برم... اما آیا واقعا کافی بود؟!!! در قسمت نتیجه گیری به این سوال پاسخ میدم!
روز معلم
ارسال شده توسط tamadonEH در چهارشنبه, 04/29/2015 - 11:10سلام
یادمه دبستان و راهنمایی که بودیم «روز معلم» روز خاصی بود و باید برای معلمهامون هدیه میگرفتیم. هرچی بزرگتر میشدیم این روز برامون کمرنگتر میشد و نهایتاً توی دانشگاه صرفاً به یه تبریک اکتفا میکردیم؟!! اگرچه سر کلاسِ استادی که بیشتر از بقیه واسمون عزیز بود و به نحوی قاطیـه بچهها بود، شیرینی هم میگرفتیم و اینجوری نصف کلاس میپرید! خوب اینهم از تاریخچه اما...
اگر شما کلاً استادها رو حساب نمیکنید که هیچ... ولی اگر مثل من استادی دارید که همیشه واستون عزیزه و به شاگردیش افتخار میکنید الان بهترین موقع برای اینه که یه حرکتی بزنید :)
چند وقت پیش، داشتم نوشتههای قدیمی رو چک می کردم تا هم تجدید خاطره شه و هم کمی از دنیای صرفاً تکنولوژی فاصله بگیریم؛ تا اینکه به مقالهی مشهور اریک ریموند رسیدم. اونجایی که می گفت:
To follow the path, look to the master, follow the master, walk with the master, see through the master, become the master.