life

چرا «کتاب‌خوان بودن» رو دوست ندارم

سلام

این عنوان اصلا یک عنوان روزنامه‌ای و فقط برای جذب خواننده نیست. من واقعا دوست ندارم که به عنوان کتاب‌خوان شناخته شم؛ نه به خاطر اینکه کتاب‌خوان بودن بده اتفاقا شاید خیلی هم خوب باشه اما این صفت به من حس بدی می ده و شاید به خاطر گذشته بوده. گذشته ای که در ادامه آوردمش:

reading challenge

خاطره اول:
سال ۸۷ بود که به یکی از همکلاسی‌هام در دانشگاه -که می دونستم اهل کتاب‌خونده و در واقع کتاب‌خوان‌ـه- گفتم که یک رمان قشنگ رو بهم معرفی کنه تا منم بخونم. تقریبا تا اون موقع هیچ مطالعه‌ی غیردرسی و غیرکامپیوتری نداشتم و می خواستم اولین کتابی که می خونم واقعا ارزش خوندن رو داشته باشه.

شنیدید میگن که هیشکی مثه عشق اول نمیشه؟!! به نظر من هم، هیچ کتابی مثل کتاب اول نمیشه. پس باید در انتخابش خیلی دقیق بود. دوست کتاب‌خوان من، رمان «بادبادک باز» رو معرفی کرد و گفت که یکی از بهترین رمان‌های نوشته شده است. منم با هزار شور و شوق شروع به خوندنش کردم ولی تقریبا ۲۰۰ صفحه از کتاب رو خونده بوم که ازش خسته شدم و کنارش گذاشتم!!!

دوستم: چی؟!!! از بادبادک باز خوشت نیومد؟ مگه میشه؟ هر کسی از این کتاب خوشش میاد! این یکی از بهترین هاست و...

تنها دلیل کارکردن، داشتن زندگی بهتر است

سلام

روزی که می خواستم این وبلاگ رو راه بندازم به خودم گفتم که بیش از همه در مورد «زندگی» می نویسم. اما منم مثل خیلی های دیگه از یاد «زندگی» غافل شدم و شروع کردم به نوشتن مطالب مربوط به هک و امنیت و ...

مخاطب این مطلب هم دختر-پسرهای مجردند و هم اونایی که تازه ازدواج کردند. شاید شما هم در اطرافی‌ها یا دوستاتون با چنین افرادی مواجه شده باشید یا شاید هم خودتون مثل افرادی که در ادامه میارم باشید:

life is beautiful

مورد اول: دهنم سرویسه چون ازدواج کردم!

مورد دوم: فعالیت ۲۴ ساعته برای پرواز

مورد سوم: ازدواج در سن حضرت نوح

مورد چهارم: من دفاع دارم، با من کاری نداشته باشید

نتیجه گیری

وظیفه ای به اسم لطف کردن وجود نداره!!

وقتی لطفی رو تکرار میکنی میشه انتظار و کسی حق نداره از دیگری چنین انتظاری داشته باشه

... پس که اینطور...

سلام

الان که شروع به نوشتن این پست کردم خیلی از دست خودم عصبانی ام اما امیدوارم با خوردن این لیوان قهوه، حالم بهتر شه...

بعضی از ما، جامعه ای که در اون زندگی می کنیم رو دوست نداریم و برای خودمون یه جامعه ی بهتری تشکیل دادیم که با بودن در اون حالمون بهتر میشه. این جامعه هم کوچکتره و هم دیگه مشکلات جامعه ی بزرگ رو نداره. چون خودمون انتخابش می کنیم. بر اساس سلیقه هامون، مرام زندگی مون،‌ دین مون،‌ عواطف مون و...

خوب مسلما ما از جامعه ی بزرگ انتظار خاصی نداریم. یعنی جامعه ی بزرگ هر چقدر هم که بد باشه نمی تونه ما رو «خیلی» ناراحت کنه؛ اما قضیه در مورد جامعه ای که خودمون اون رو درست کردیم فرق می کنه. چون از اون «انتظار» داریم.

lotf ya vazife

خوب بیاید ببینیم چارچوب این «انتظار» چیه؟ چون نمی خوام مطلب طولانی شه خودم شروع می کنم...

چرا وبلاگ

سلام

درسته که خیلی از ما آدم ها فقط دوست داریم از نتیجه ی کار بقیه استفاده کنیم و وقتی که نوبت به خودمون می رسه یا میدون رو خالی می کنیم یا با بهونه هایی شونه از زیرش خالی می کنیم. می دونید چی می گم دیگه؟!! مثلا اون دسته از آدمها می گن، شما فلان سمینار -که هیچ سودی برای برگزار کننده هاش نداره- رو برگزار کنید و تمام خرکاری هاش هماهنگی هاش رو انجام بدید و ما هم روز برگزاری میایم و شرکت می کنیم و دست و هوراااا و ... وقتی هم بهشون میگی که شما هم یه کار کوچیکی مثل چاپ بنر رو انجام بده،‌ هزار و یک بهونه میارند! به این می گن «استعمار جدید». استعمار گر نباشیم cheeky

why blog?

حالا چی شد که اینو گفتم! در اوج ناباوری خود من تا چند وقت پیش، استعمارگر بودم! مثل آمریکا!! اما استعمارگری من به جای استعمار جدید، «استعمار نوین» بود. من یه حساب توییتر دارم که در اون، کسایی که از نظر من توییت هاشون جالبه رو فالو می کنم + یه سری وبلاگ و وب سایت هستند که همیشه بهشون سر می زنم و از مطالبشون استفاده می کنم + هر وقت به مشکلی بر می خورم اون رو گوگل می کنم تا از راه حل هایی که بقیه ارائه دادند، استفاده کنم...

صفحه‌ها