تنها دلیل کارکردن، داشتن زندگی بهتر است

سلام

روزی که می خواستم این وبلاگ رو راه بندازم به خودم گفتم که بیش از همه در مورد «زندگی» می نویسم. اما منم مثل خیلی های دیگه از یاد «زندگی» غافل شدم و شروع کردم به نوشتن مطالب مربوط به هک و امنیت و ...

مخاطب این مطلب هم دختر-پسرهای مجردند و هم اونایی که تازه ازدواج کردند. شاید شما هم در اطرافی‌ها یا دوستاتون با چنین افرادی مواجه شده باشید یا شاید هم خودتون مثل افرادی که در ادامه میارم باشید:

life is beautiful

مورد اول: دهنم سرویسه چون ازدواج کردم!

بعضی از این هایی که تازه ازدواج کردند رو می بینم که از اول صبح شنبه تا پنج شنبه شب، کار می کنند و جمعه ها هم در خونه استراحت می کنند تا دوباره انرژی جمع کنند و بتونند واسه یک هفته ی دیگه کار کنند. وقتی هم که بهشون می گی چرا این همه خودت رو اذیت می کنی میگه که: تازه اول زندگیه و باید پس انداز کنیم تا بتونیم در آینده زندگی خوبی داشته باشیم...

ببینید، من هم مثل بقیه دارم در ایران زندگی می کنم و می دونم که زندگی، اون هم توی جامعه‌ای مثل اینکه داریم توش زندگی می کنیم خیلی سخته و پرخرجه و... می دونم که زندگی مشترک پرخرج تر و پرمسئولیت تر هم میشه و باید از صبح تا شب سگ‌دو بزنی تا بتونی سرماه پول اجاره‌ی خونه‌ات رو جور کنی تا جلوی همسرت شرمنده نشی. اما آخه به چه قیمتی؟!!

شما دارید بهترین سال های زندگی‌تون و پرهیجان‌ترین سال های با هم بودن‌تون -که مطمئنا دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه- رو صرف این می کنید که در آینده(!)‌ زندگی خوبی داشته باشید؟!! شما دارید حال و زندگی الان‌تون رو فدای یه آینده ای که معلوم نیست چی باشه می کنید؟!! مطمئنید که شخصیت‌تون اینجوری شکل نمی گیره و در آینده می تونید زندگی خوبی داشته باشید؟ ازدواج کردید که حالتون بهتر باشه یا ازدواج کردید که بیشتر کار کنید؟

مورد دوم: فعالیت ۲۴ ساعته برای پرواز

بعضی از اون هایی که دنبال رفتن به کشورهای دیگه اند رو می بینی که تمام طول هفته شون صرف این شده که اولا پولی جمع کنند تا در خارج بتونند یک زندگی ساده رو شروع کنند و هم دنبال کلاس هایی مثل زبان انگلیسی و... هستند. وقتی هم که بهشون می گی چرا این همه خودت رو اذیت می کنی میگه که من دارم تمام سعی‌ام رو می کنم که بتونم برم خارج تا بتونم در آینده زندگی خوبی داشته باشیم...

اصلا کاری به این ندارم که آیا در ایران هم میشه زندگیه خوبی داشت یا نه... شما به هر دلیلی به این نتیجه رسیدی که راه پیشرفتت اینه که به کشور دیگه ای بری. اوکی. قبول. اما آیا اگر کمتر کار کنی نمی تونی بری؟ اگر توی مدت این دو سال که قراره بعدش بری نمی تونی کمی هم تفریح به فعالیت‌هات اضافه کنی؟‌ آیا نمی تونی قبل از اینکه بری خارج از زندگیت لذت ببری؟ نمیشه آخر هفته ها رو با دوستات بگذرونی یا بری کوه یا بری سینما یا کتاب بخونی؟ حتما باید مثل یک ماشین ۲۴ ساعته کار کنی؟ مطمئنی که بعد از ۲ سال وقتی که تونستی بری خارج می تونی زندگی خوبی رو شروع کنی؟ مطمئنی تا اون موقع چیزی ازت می مونه که بخوای خوشحال باشی؟ مطمئنی تا اون موقع افسرده نشدی؟

مورد سوم: ازدواج در سن حضرت نوح

بعضی از این هایی که به زودی به سن حضرت نوح میرسند و به شدت دنبال پولدار شدن هستند و وقتی بهشون می گی که چرا ازدواج نمی کنی می گن که من ترجیح می دم که اول یک زندگی کامل برای خودم درست کنم و بعد ازدواج کنم تا دیگه با مشکلی در زندگی آینده‌ام نداشته باشم یا بعضی های دیگه که می خوان مدرک دکتری رو بگیرند و بعد ازدواج کنند و وقتی بهشون می گی... می گن که وقتی آدم ازدواج می کنه دیگه به هیچ کاری نمی رسه و... یا اون هایی که ترجیح می دند تمام مشکلات زندگی رو حل کنند و بعد ازدواج کنند...

مخاطب این حرفم کسایی نیستند که به خیلی از دلایل مختلف فعلا نمی تونند یا نمی خوان ازدواج کنند. بلکه طرف حسابم اون هایی هستند که همه چی براشون جوره اما فقط به همین دلایل این کار رو نمی کنند. و سوالام اینه که: ازدواج می کنی که چی بشه؟ اینکه با همسرت مشکلات زندگی رو پشت سر بذاری مشکلش کجاست؟ می دونی به صورت عمومی (و نه برای اونهایی که ریچ کیدز هستند!!)‌ جور کردن یه زندگی خوب در چنین شرایطی چه قدر سخته و اگر هم بشه، به خون جگر شود؟ می دونی تا اون موقع چیزی ازت نمونده که بخوای با همسرت به اشتراک بذاری؟ قضیه ی اینایی که بعد از ازدواجشون درس می خونند چیه؟ مگه وقتی ازدواج می کنی قراره بچه داری کنی که به کار دیگه ای نمی رسی؟ فکر نمی کنی که مشکلات زندگی رو دونفری حل کردن هم راحت تر باشه و هم لذت بخش تره؟ اینکه سفره رو واست آماده بذارند و تو فقط بری غذا بخوری چه لطفی داره؟

مورد چهارم: من دفاع دارم، با من کاری نداشته باشید

بله دیگه! طرف حداقل (۵+۳+۴+۴+۱)  که میشه ۱۷ سال! درس خونده و الان هم نوبت پایان نامه‌ی کارشناسی ارشدشه و کلی کار از پایان نامه‌ش مونده. پس انتظار نداشته باشید که بیاد توی جمع دوستان یا آخر هفته بیاد با هم برید خرید. چه برسه به اینکه بخواین باهاتون به کوه و مسافرت و ... بیاد. هر چی باشه کلی برای کارشناسی ارشد زحمت کشیده و قراره نتیجه این همه درس خوندن رو ببینه. اصلا می دونید چیه؟ قراره این پایان نامه یک مقاله بشه و به واسطه ی اون کلی پیشرفته کنه...

بابااااااااا!! زندگی که درس نیست. ۲۵ سالت شده و هنوز هیچی از زندگی نفهمیدی. بچه که بودی فرستادنت پیش دبستانی یا دبستان: تا فهمیدی چی به چیه شدی سال سوم دبیرستان و باید برای کنکور آماده میشدی... بعد هم دانشگاه و حالا هم که ارشد. پس کی می خوای زندگی کنی؟ حتما می خوای بعدش هم دکترا بخونی و بعد از اون شروع کنی به زندگی کردن... امیدوارم اشتباه کنم اما چطور می خوای شخصیتی که ۲۰ سال از ۲۷ سال زندگیت رو با اون بودی رو عوض کنی؟! یعنی می تونی؟ امیدوارم...

نتیجه گیری:

این جمله رو همیشه گفتم که: «نتیجه‌گیری مثل همیشه با خودتونه...» به نظرم خیلی از وقت ها ایجاد دغدغه بهتر از نتیجه گیریه. چون اینجوری باعث میشه آدم به فکر فرو بره و بعد به نتیجه برسه. اینجوری دیگه کسی تفکرات خودش رو به شما تحمیل نمی کنه و نتیجه ای که گرفتید حاصل فکر خودتونه و درست یا غلط،‌ می تونید بهش اعتماد کنید...

فقط یک جمله: «قدر زندگی‌تون رو بدونید و نذارید کارهایی که قراره به زندگی کمک کنند، جای زندگی رو بگیرند ;)"

*پی نوشت: الان که داشتم این مطلب رو می خوندم احساس کردم مطلبم بیشتر به ازدواج بر می گرده! لطفا خودتون یه جوری این مطلب رو بخونید که این برداشت رو نداشته باشید laugh چون می ترسم اگر ویرایش کنم، مطلبم خراب شه wink نوشتن این مطلب هیچ ربطی به «ازدواج» یا «ازدواج کنید» نداشت و صرفا همونی بود که در تیتر اوردم. مرسی...